نمی‌دونم امروز چندمین امتحانی بود که هیچی ننوشتم اولیش رو ولی یادم نمیره کمو رو پارسال هیچی ننوشتم سفیدِ خالی تحویل دادم بعد کمو همه‌چی آسون‌تر شد ننوشتن شد مثل نوشتن انگار که دیدن کلمات ردیف‌شده روی ورقه و ننوشتن هیچی خیلی عادی باشه ۲ ساعت زل زدم به ورقه امروز استاده چندباری اومد بالا سرم و گفت چرا نمی‌نویسی؟ چون هیچی نمی‌دونم از این درس هیچی نمی‌فهمم دیگه نگفتم که فقط این درس نیست از قبلی‌ها هم هیچی نفهمیدم از بعدی‌ها هم نگذرونده می‌دونم که هیچی نمی‌فهمم خسته‌تر از اونم که بخوام چیزی بفهمم اصلاً حس رقابت هم که ندارم همه‌چیزم خلاصه می‌شه توی گذروندن فقط بگذره هرچی دیرتر هم که بهتر ولی باز هم هرچقدر براش آماده باشم، هرچقدر با خودم بگم من که می‌دونستم اینطوری می‌شه، باز برام عادی نیست همیشه بار دلگیری‌اش بیشتر از چیزیه که توقعش رو داشته باشم از قبل بعضی‌وقت‌ها اینجوریه دیگه هرچقدر هم برای یه موضوعی آماده باشی و هرچقدر هم بگی که من منتظرشم، وقتی برسه حس
آخرین جستجو ها